دانلود کتاب آرتورشاه و دلاوران میزگرد کتاب آرتورشاه و دلاوران میزگرد
نام کتاب: کتابهای طلایی 6 – آرتورشاه و دلاوران میزگرد
مترجم: محمدرضا جعفری
انتشارات: امیرکبیر
سال نشر: 1353
زبان: فارسی
تعداد صفحات: 37 صفحه
فرمت: PDF
حجم: 8.33 مگابایت
مقدمه
روایت آرتور شاه از دیرباز تاکنون وجهه ای معمایی در ادبیات دارد. “آرتور پندراگون” پادشاه افسانهای و دادگستری بود که در دوره ناشناخته ای از سده های میانی (سده ششم تا شانزدهم) بر بریتانیا فرمانروایی میکرد. بنا به افسانه ها، او کسی بود که از بریتانیای سده ششم در برابر یورش ساکسونها محافظت کرد و پس از آن به نام نخستین پادشاه بریتانیا تاجگذاری کرد. آرتور پس از بر تخت نشستن شوالیههایی را که پس از آن به نام “دلاوران میزگرد” شناخته شدند به دور خود گرد آورد و به کمک آنها کوشید آرامش و پناه را به کشور بازگرداند. نام آوری او در میان مردم به سبب این تلاش است و حاصل آن داستانهای مردمی است که در میان توده از دلیری ها، پهلوانی ها، و نیکی رفتار او به یادگار مانده است؛ آنگونه که گذشته نگاری، پهلوانسرایی و افسانه چنان با هم آمیخته که بازشناختن آنها از یکدیگر به سختی، شدنی است. داستان زندگی: آرتورشاه، بیگمان نامدارترین قهرمان سلتی است. او در سده میانی بسیار نامدار بود و دستاوردهای یاران او، شهسواران میز گرد، در سراسر اروپای باختری، ورد زبانها بود. کلیسا با اندک تردیدی، پذیرفت که نسخهٔ مسیحیشدهٔ این اسطورهٔ سلتی، جایگاه ویژهای در پندار سده میانی دارد. وانگهی کلیسا نگرانیاش را از داستان جام مقدس یا سَنگرئال (که یوسف اهل رامه آن را به بریتانیا آورده بود) از دست نداد، چرا که ویژگیهای معجزهآسای این جام بهروشنی از دیگِ سلتی، ظرف فراوانی و دوباره زاده شدن، گرفته شده بود. شدت دلبستگی مردم به افسانه آرتور را از رویداد شورش سال ۱۱۱۳ در شهر “بُدمین” در “کرنوال” میتوان حتی فهمید؛ ریشه شورش آن بود که پیشکار فرانسوی یکی از اشراف مهمان در آن سرزمین، برخاستن آرتور را از مرگ انکار کرده بود. با آنکه برخی از داستانهای نخست درباره آرتور در سروده های “ولش” درسده هفتم میلادی دیده میشود، تردید چندانی نیست که این شاه و سردار جنگی، ریشه در سنتهای ولش و هم در ایرلند دارد. او در پهلوانسرایی های بسیار ایرلندی پدیدار میشود و برای نمونه در یکی از آنها آمده است که چگونه آرتور، سگهای شکاری رهبر فِنی، فین مککول، را در یکی از یورشهای شجاعانهاش میرباید. آرتورِ جنگجو، شکارچی گرازهای جادویی، کشندهٔ جادوگران و دیوان و رهبر گروهی از پهلوانان که ماجراها و شگفتیهای اسرارآمیز بسیاری را از سرگذراندند، همسانی زیادی با خود فین مککول دارد. اما بنا به گفته “نِنیوس”، راهب سده نهم، آرتور یک رهبر تاریخی بود که مردم بریتانیا را پس از خروج لژیونهای رومی از بریتانیا،در برابر مهاجمان آنگلوساکسون رهبری کرد. نِنیوس دوازده پیروزی آرتور را برمی شمارد، وانگهی به ماجرای مرگ او نمیپردازد که کمی پس ازآن در یک کتاب تاریخ ویلز آمده است و در آن ادعا شده بود که آرتور و دشمن سوگندخوردهاش، موردرِد هردو در سال ۵۳۷ م. در نبرد کاملوان به خاک افتادند. آرتور پسرِ اوتر پندراگون، پادشاه بریتانیایی، و ایگرِینِه، همسرِ گورلوا، دوک کورنوال بود. نطفهٔ آرتور، نامشروع بسته شد و پس از زاده شدن، بهدست “مرلین” جادوگر بزرگ شد. مرلین بسیار دانا،از پیش برای اوتر، دژ شگفتانگیزی ساخته بود و میزگرد مشهور را در مرکز آن گذارده بود. سد و پنجاه شهسوار میتوانستند همزمان دور این میز بنشینند. این میز شگفت شاید پیوندی با یوسف رامهای دارد، چرا که پشت آن میز، جایی برای جام مقدس پیشبینیشده بود. میگویند هنگامی که یوسف رامهای در فلسطین در زندان بود، جام مقدس او را زنده نگه داشت. او سالها پس از آن جام را به بریتانیا آورد. اما سپس جام در اثر گناهان مردم، گم شد. بنابراین یافتن دوبارهٔ جام، به هدف بزرگ شهسواران آرتور تبدیل شد. پس از مرگ اوتر پندراگون، شهسوارهای میز گرد نمیدانستند چه کسی پادشاه آنها خواهد شد. برای مشورت نزد مرلین رفتند. مرلین جادوگر به آنها گفت کسی جانشین اوتر خواهد بود که بتواند شمشیر جادویی را که به شکلی اسرارآمیز در لندن ظاهر شده بود، از سنگی بیرون بکشد. شهسوارهای زیادی کوشیدند شمشیر را از سنگ بیرون بکشند، اما نتوانستند. پس از چند سال، آرتور به هماوردی پهلوانی لندن رفت. قرار بود شهسواری که مرلین به پدرخواندگی آرتور برگزیده بود، به این هماوردی بیاید. وانگهی ناگهان دید که آرتور شمشیر او را نیاوردهاست. بنابراین او را فرستاد تا شمشیری برای او پیدا کند. آرتور بدون اینکه ارزش شمشیرِ در سنگ را بداند، آن را بیرون کشید و به شهسوار بهتزده داد. بدین ترتیب، وارث تاج و تخت اوتر آشکار شد. با وجود گذر از این آزمون، برخی از شهسوارها نخواستند پادشاهی آرتور را بپذیرند. این فرمانروای جوان تنها با کمک مرلین توانست بر هماوردان خود پیروز شود و آرامش رابه بریتانیا بازگرداند. آرتور درآغاز فرمانروایش پی برد که چه اندازه به جادو وابسته است. برای نمونه هنگامی که بی جهت شمشیرش را به روی یکی از شهسوارانش از نیام بیرون کشید، با شگفتی دید که تیغهٔ شمشیرش تکه تکه شد. مرلین برای کمک به او، آن شهسوار را به خواب فرو برد تا نتواند بر آرتور پیروز شود. پادشاه با نومیدی در ساحل دریاچهای سرگردان شد، و در همان هنگام، دید که دستی از میان آب بیرون آمد و شمشیر جادویی دیگری را بالا گرفت. این شمشیر، همان “اکسکالیبور” مشهور بود. بانوی دریاچه به او گفت، این شمشیر پشتیبان خوبی برای اوست. آرتور که دوباره آراسته به تیغ و به خود مطمئن شده بود، پادشاه بزرگی شد. او آنگلوساکسونها را شکست داد، به شاه “لئودگرانس” اسکاتلند در جنگهایش در برابر ایرلندیها کمک کرد، و نیز در نبردهایش تا مرزهای روم پیش رفت. شاه لئودگرانس، برای جبران کمکهای آرتور، دخترش “گوئینِ اوِر” را به نامزدی او در آورد. مرلین نخست این پیمان زناشویی را نپذیرفت، چرا که از دلباختگی گوئین اور به “سِر لانسلوت”، جذابترین و معروفترین شهسوار میزِ گرد، آگاه بود. وانگهی پس از آن، آن زوج را برکت داد و بنا به یکی از روایات، میزگرد را به عنوان هدیهٔ عروسی به آرتور بخشید. اما شهبانو و لانسلو دوباره با هم پیوند دلباختگانه پیدا کردند و وقتی آرتور از بیوفایی همسرش آگاه شد، لانسلوت به بروتانی گریخت. آرتور، لانسلوت را دنبال کرد و او را در دژ بروتانی گیرانداخت. اما ناچار شد محاصرهاش را رها کند، چرا که به شاه خبر رسید خواهرزادهاش سِر موردرد، کاملوت را گرفته و حتی پس از انتشارِ خبر مرگ آرتور در میدان نبرد، گوئین اور را وادار به همراهی با ازدواج با خود کرده است. آرتور شهسوارانش را گرد آورد تا دربرابر شورشیان به نبرد برخیزند. پیش از شروع جنگ، پذیرفتند که شاه و خواهرزادهاش در میان دو سپاه با هم ملاقات و دربارهٔ امکان پایان جنگ گفتگو کنند. از آنجاکه هیچیک به دیگری اطمینان نداشت، هرکدام به سپاه خود دستور داد که اگر دیدند کسی شمشیرش را بیرون کشید، یورش برند. یکی از شهسوارها برای کشتن یک مار شمشیرش را بیرون کشید و نبرد سختی در گرفت و در این نبرد، شکوه دوران شهسواری بریتانیا به پایان رسید. تنها دو نفر از شهسوارهای آرتور زنده از میدان پوشیده از کشتگان و محتضران بیرون آمدند. شاه آرتور با اینکه در جنگ پیروز شده بود، چنان زخمهای سختی برداشته بود که نمیتوانست خودش راه برود و شهسوارهایش او را بردند. آرتور پی برد که پایان کارش نزدیک است، بنابراین دستور داد اکسکالیبور را به درون دریاچه بیندازند و بیدرنگ، دستی از آب بیرون آمد و شمشیر را پس گرفت. در پایان زندگیش سر “بدویر” بالای سر او بود. سپس آرتور را سوار قایقی جادویی کردند و قایق ناپدید شد. در آخرین سخنانش گفت به آوالون میرود تا زخمهایش را درمان کند و شاید روزی بازگردد تا مردمش را رهبری کند. سنگنوشتهٔ آرامگاه آرتور در “گلاستونبری”، اعتقاد سلتها به تناسخ را باز میتاباند: «اینجا آرتور خفتهاست، شاهی که بود، شاهی که خواهد بود.» اما این برخاستن آرتور از مرگ، برای نجات قلمرو سست شدهاش از چنگ آنگلوساکسونها بس نبود. سراسر افسانه آرتوری به متلاشی شدن همبستگی شهسواری بدست آمده از میزگرد میپردازد، و سرانجام از روی کینه بسیارِ آرتور و موردرِد به یکدیگر، نابود شد.مجموعه کتابهای طلائی
کتاب های طلایی، مجموعه ای از کتابچه هایی کوچک بود که با زبانی بسیار ساده شده داستان های مشهور ادبیات کلاسیک غرب را برای کودکان بازگو می کرد. این کتاب ها توسط انتشارات امیر کبیر در طول سال های دهه ی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ منتشر می شد. قیمت ارزان کتاب های “طلایی” و شهرت آثاری که معرفی می شدند این کتاب ها را در میان کودکان محبوب کرده بود. برای بسیاری از این کودکان خواندن کتاب های “طلایی” اولین تماس با ادبیات جهان بود. آنها که دوران کودکی و نوجوانیشان مصادف بود با سالهای آغازین دهه چهل و یا دو دهه بعد از آن، کتابهای طلایی را بهخوبی به یاد دارند و احتمالا خاطره دمخور بودن با این کتابهای دوست داشتنی و جذاب، حالا جزو یادبودهای نوستالژیک آنها از روزگار کودکیشان به حساب میآید. کتابهایی که بالای جلد همهی آنها نواری طلایی بود و طرح دایرهای که نام کتاب درآن حک میشد؛ صفحه آخر و پشت جلد آن نیز دو کودک در حال کتابخواندن داشت. دختربچهای نشسته روی صندلی، دربالای صفحه و پسربچهای نیز در پایین صفحه. کتاب را که ورق میزدی صفحه اول تصویر سه بچه بود که همیشه در حال آویختن پردهای بودند! به مانند پرده سینما شاید، یکیشان دختر بچهای بود که گوشه پرده را گرفته، و آنطرف تصویر هم دو پسر بودند، یکی دربالای نردبان و در حال محکم کردن پرده و دیگری هم همیشه نردبان را نگاه داشته بود. روی پرده اما هربار نام داستان تازهای نقش میبست. این تصویر نقاشی شده، پردهی اول همهی کتابهای طلایی بود… و این شاید برای شما نیز تصویری آشنا باشد که آن را بارها در دوره کودکی دیده و دوره کرده اید، اگر اینطور نیست حکایتش را بخوانید که خواندنیست… همنسلان ما که کودکی و نوجوانی خود را در میانه دهه شصت گذراندهاند، یعنی در سالهای جنگ و سپس موشکباران شهرها، بسیاری تنگناهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را از نزدیک تجربه کردند. روزگاری که نه از برنامههای سرگرمکننده در رسانهها خبری بود، نه سینماها دارای آن فیلمهای متنوع سالهای پیش از انقلاب بودند و نه حتی نشریات حضوری پررنگ بروی پیشخوان دکه روزنامه فروشیها داشتند. در این ایام بچهها بودند و یک هفته نامه «کیهان بچهها» که با وجود بیرمقی، مخاطبان فراوان داشت و یکسری کتابهای قصه برای کودکان و نوجوانان می نوشت، کتابهایی کهنه که نه به تنهایی توان پاسخگویی به نیاز بازار کتاب کودک را داشتند و نه از کیفیت قابل قبولی در متن، طراحی جلد و تصویرسازیهای داخلی برخوردار بودند و نه حتی از کیفیت چاپ و کاغذ خوبی بهره میبردند. درچنین اوضاع و احوالی دور از انتظار نبود که بسیاری از کودکان اهل کتاب، دمخور همان کتابهایی باشند که یکی دو دهه پیش از آن چاپ شده بودند و هنوز در دسترس. کتابهایی که در دست دوم فروشیها به وفور یافت میشدند و تغییر و تحولات سالهای انقلاب و تخلیه انبار برخی کتابفروشیها یا ناشران هم در این زمینه بیتاثیر نبود و البته در بسیاری خانوادهها نیز هنوز این کتابها که خیلی از عمر آنها نمیگذشت، مستهلک نشده و دست به دست میشد. به این ترتیب و در این میان، همنسلان ما از این شانس برخوردار شدند که از بقایای کتابهایی که تولیدات یکی از طلاییترین دوران نشر کتاب کودک (و چه بسا کل حوزه نشر) در ایران بهرمند شوند. دورانی که با وجود همه پیشرفتهای کنونی تکنولوژی چاپ هنوز به ندرت ناشرانی یافت میشوند که آثاری در سطح کیفی مشابه آن ارایه کنند. این سالها طلایی ثمره تلاش مردی به نام عبدالرحیم جعفری بود که در سال ۱۳۲۸ انتشارات خود را پایهگذاری کرد و تکانی بزرگ به صنعت نشر ایران داد و از این سبب علاوه بر پیشرفتهای این حوزه دین بزرگی برگردن فرهنگ، ادبیات و یا خوراک فرهیختهترین مردم این دیار یعنی کتاب، دارد که پرداختن به آن مجالی دیگر را می طلبد. جعفری در مدت سه دههای که «مؤسسه انتشاراتی امیرکبیر» را در اختیار داشت، آن را به بزرگترین سازمان انتشاراتی کشور بدل ساخت که به چندین نشر زیر مجموعه تقسیم میشد: امیرکبیر، جیبی(فرانکلین)، پرستو، سیمرغ، کتابهای طلایی و… اما در هیاهو و آشفتگیهای سالهای آغازین انقلاب، به پاس همه این خدمات، مؤسسه امیرکبیر مصادره شد تا با مدیریت دولتی، در طول سه دهه نزول تنها به سایهای از آن امیرکبیر سابق بدل شود که با وجود تلاشهای برخی مدیران دلسوزتر، امکان دمیده شدن روحی تازه در کالبد این سازمان در حال احتضار وجود نداشته باشد. یادگارهای پرشمار این بزرگ مرد، با وجود اینکه سه دهه از زمان آخرین تولیدات او در حوزه نشر میگذرد، انقدر فراوان است که محال است به کتابخانه اهل فرهنگ و سواد این دیار قدم بگذارید و بخشی از ارزنده ترین کتابهای آنها، حاصل دسترنج جعفری در آن سالها نباشد. بگذریم همه اینها گفته شد تا برسیم به سری کتابهای طلایی که در سالهای میانی دهه شصت، ته مانده آن از سالهای قبل، همدم ساعاتهایی طولانی در اوغات فراغت ما بودند. کتابهایی که با آنها قدم به دنیای رنگین قصهها میگذاشتیم، همراه قهرمانانشان ماجراها و حوادث پر هیجان یا پند آموزی را شت سر میگذاشتیم. قصههایی که هنوز رد آنها در ذهن و خاطر ما محو نشدهاند و همچون خاطراتی شیرین از آنها سالها به یاد میآوریم، همچنان که چندین نسل پیش از ما نیز در این خاطرات سهیم بودند. سری کتابهای طلایی از نظر سرو شکل، طراحی روی جلد، جذابیتهای بسیاری برای بچهها داشت، روی جلد اغلب این کتابها را نقاشیهای رنگی بسیار زیبایی تشکیل میداد. در لابلای متن داستان نیز چند موقعیت به صورت نقاشی شده(سیاه و سفید)، چاپ شده بود که در محکمتر شدن ارتباط خوانندهی کم سن و سال کتاب، با داستان و حال و هوای آن نقش تعیین کنندهای داشت، چرا که تجسمی عینی از شخصیتها، فضا و مکان را نیز در اختیارش میگذاشت تا در طول داستان، آنها را بدین شمایل در ذهن مجسم کند. وجالب اینکه نگارنده پس از همه ی این سالها و با وجود دیدن فیلم دنکیشوت و یا خواندن کتاب آن، هنوز که هنوز است هروقت اسم دنکیشوت و دیگر شخصیتهای این رمان را میشنوم، به همان شکل که در کتابهای طلایی نقاشی شده بود در ذهن مجسم می کنم. انتخاب لگویی ثابت که در ذهن مخاطبان به سرعت جا افتاده و حک میشود، تنوع عناوین، جذابیت مضامین و البته چاپ بسیار خوب آن در آن زمان که حتی از بسیاری تولیدات امروزی نیز (با وجود تمام پیشرفتهای تکنولوژیک) بهتر به نظر میرسد؛ این مجموعه را حاصل کاری به تمام معنا حرفهای در زمان خود به نمایش میگذارد. رویکردی که حتی امروز نیز به ندرت در میان ناشران شاهد آن هستیم. بیشک این حرفهایگری در کار، کیفیت بالا تولیدات و پیشگام بودن در حوزه نشر؛ که در همه سازمانهای مرتبط به امیرکبیر شاهد بودیم حاصل بکارگرفتن چهرههایی مستعد و توانمند این حوزه از نویسندگان، مترجمان و حتی ویراستاران بود. انتشار یکسری کتابهای ترجمهای برای کودکان و نوجوانان را که بعدا به علت نام ناشر آن یعنی «سازمان کتابهای طلایی» وابسته به مؤسسه امیرکبیر، به کتابهای طلایی نیز معروف شد (البته استفاده از رنگ غالب طلایی در یونیفرم ثابت این کتابها نیز در این زمینه بیتاثیر نبود)، از ابتدای دهه چهل آغاز شد. اولین کتاب از این مجموعه «اردک سحر آمیز» نام داشت که مجموعه چهار داستان کوتاه بود ( گربه چکمهپوش، سفید برفی و هفت کوتوله و مارو لاکپشت) به سال ۱۳۴۲ منتشر شد. مترجم کتاب محمد رضا جعفری که بعدها ترجمه تعداد زیادی از این کتابها را بر عهده گرفت در مقدمهای کوتاه اشاره به انتخاب این داستانها از میان داستانها و حکایتهای خارجی کرده که بعید نیست نمونههای مابه در ادبیات فارسی هم داشته باشند. و در آخر نیز عنوان میکند که ترجمهاش تحت اللفظی نیست و سعی کرده مطابق ذوق بچههای ایرانی اندکی تغییر داده و ساده کند. جالب اینکه روی جلد این کتابها، دریکی از اولین نمونهها در حوزه نشر کتاب، هر کتاب دارای شماره ردیفی بود که این شمارهها و انتشار کتاب در قالب یکسری نقش تاثیرگذاری در خریداری و آرشیو کردن آنها در میان مخاطبان آن سالها داشت. انتشار این کتابها که در نهایت به قریب هشتاد عنوان رسید تا نیمه دوم دهه چهل ادامه داشت و استقبال از نها باعث شد که تا میانه دهه پنجاه نیز مرتبا تجدید چاپ شوند. عناوین کتابها به گونهایست که در میان آنها هم آثاری برای مخاطبان کودک و هم مخاطبان نوجوان میتوان یافت. تنوع این مجموعه به گونهایست که در آنها هم شاهد کتابهایی هستیم که حاصل ترجمه و بازنویسی حکایتها و داستانهای کودکانه هستند (پشه بینی دراز، گنجشک زبان بریده) و یا داستانهای اساطیری و فلکلوریک (اولیس و غول یک چشم، سندبادبحری، جک غولکش) و هم داستانهای نام آشنای نوجوانان که خاصه و ساده شدهاند (هایدی، امیل و کاراگاهان، شاهزاده و گدا) و یا آثار کلاسیک بزرگ ادبیات که آنها هم خلاصه و ساده شدهاند (آیوانهو، دن کیشوت، دیوید کاپرفیلد) و نهایتا نمونههایی انگشتشمار از فرهنگ و ادبیات خودمان (امیر ارسلان نامدار، ملا نصرالدین). مترجمان مختلفی در این مجموعه همکاری داشتند که ناشر در این زمینه از برخی چهرههای جوانی استفاده کرده بود که در سالهای بعد به نامهایی معتبر در حوزه ترجمه بدل شدند، نظیر “ابراهیم یونسی”، “ایرج قریب”، “حسن پستا”، “محمد رضا جعفری” و … هرچند که برخی از این مترجمان نیز ترجیح داده بودند از نام مستعار استفاده کنند. مجموعه کتابهای طلایی دربرگیرنده آثاری بود اغلب جذاب، که بارها میشد آنها را خواند و درمیان آنها هر سن و هرسلیقهای کتابهایی خورند خود می یافت. چه بسا بسیاری از بچههای این نسلها ازطریق همین کتابها برای اولین بار با نامهای برگ حوزه ادبیات آشنا شدند و اولین جرقههای میل اشتیاق آنان برای کتابخوانی زده شد. و جالب این که اکثریت قریب به اتفاق کتابهای طلایی از نثری بسیار پاکیزه برخوردارند، که در عین سادگی، نشان از تبحر مترجمان، نویسندگان و ویراستاران این مجموعه دارد. واقعیتی که در همه کارهای منتشر شده توسط امیرکبیر آن زمان میتوان دید. چرا که این ناشر بود که برای اولینبار رویکردی حرفهای به کیفیت ترجمه و به ویژه کار ویرایش از خود نشان داد. شاید امروز نتوان به راحتی کتابهای طلایی را حتی در کهنهکتابفروشان خیابان انقلاب پیدا کرد، اما خاطرهی شیرین و طلاییرنگ آن با ما که در دوره کودکی با آنها زندگی کردیم در اذهانمان باقی مانده. کتابهایی که هنوز وقتی انها را ورق میزنی کهنه نشدهاند و چه بسا تازگی و طراوت آنها به مراتب بیش از بسیاری تولیدات کتاب کودک امروز احساس میشود.]]>